یه سلام دیگه به همون دوستای دوست داشتنی خودم
دلم میخواد همتون خوب باشید.
ولی متاسفانه بعضی از بچه های وبلاگی خوب نیستن.
خیلی ها وبلاگاشونو تعطیل کردن خیلی ها هم دلشون گرفته...
خیلی ها هم نمی نویسن.نمی دونم چرا بعد از یه مدت خسته میشن
یا یه مشکلی پیش میاد که دیگه قید وبلاگاشونو میزنن...
آخه ما که وبلاگ داریم تو این مدت به همدیگه عادت کردیم
و رفتن و ناراحتی یکی مثل ناراحتی خودمونه.
بچه ها خواهش میکنم اینقد به غم و غصه هاتون فکر نکنید.
آخه غم و غصه واسه همه هست. ما نباید خودمون رو ببازیم .
مقاوم باشید.شاد بودن رو به خودتون تلقین کنید.
مگه ما چقد میخوایم زندگی کنیم که اون هم باید با غم بگذره....
به هر حال زیاد حرف نمی زنم..
امیدوارم همیشه دلتون پر از نور عشق و شادی باشه
برای همتون دعا می کنم و دوست دارم شاد باشید
یه داستان یه جا دیدم برای شما می ذارم. ببینید این واقعیت چقد تلخه

عین ۲۳ بار
پیرمردی با پسرتحصیل کرده اش صحبت میکرد
که یک کلاغ اومد و نشست لب پنجره ...
پدر از پسرش پرسید : این چیه ؟
پسر جواب داد : کلاغ ...
چند دقیقه گذشت و دوباره پدر از پسرش پرسید : این چیه ؟
پسر گفت : بابا من که همین الآن بهتون گفتم که این کلاغه !!!
چند دقیقه نگذشته بود که پیرمرد دوباره پرسید : این چیه ؟؟؟!
پسر با عصبانیت جواب داد : کلاغه ! کلاغ !!!
وقتی پدر برای بار چهارم این سوال رو تکرار کرد
پسر از کوره در رفت و با صدای بلند داد زد :
من چند بار گفتم که این کلاغه ؟؟؟ چرا متوجه نمیشی ؟؟؟
پدر به اتاقش رفت و با یه دفتر خاطرات قدیمی برگشت ...
از وقتی که پسرش به دنیا اومده بود
بعضی ازخاطراتش رو تو این دفتر می نوشت ...
صفحه ای رو باز کرد و به پسر داد و گفت : این رو بخون ...
توی اون صفحه نوشته شده بود :
امروز پسر کوچکم که سه سال دارد روی مبل نشسته بود
که یک کلاغ اومد و نشست لب پنجره ...
پسرم ۲۳ بار اسمش رو از من پرسید و من عین ۲۳ بار بوسیدمش و
عاشقانه بهش گفتم که اسمش کلاغه ...

.. ஜ..•°o.. ஜ..•°o.. *•.*. .*´•**•.*. .*´•**•.*. .*´•*.. ஜ..•°o.. ஜ..•°o..
رنگ خدا توی قلباتون جاری باشه دلتون شاد و بی غصه
شاد ترین باشید
بدروووووووووووووود
.. ஜ..•°o.. ஜ..•°o.. *•.*. .*´•**•.*. .*´•**•.*. .*´•*.. ஜ..•°o.. ஜ..•°o..
شبيه شمع كه خيلي نجيب مي سوزد
دلم براي تو گاهي عجيب مي سوزد
دلم براي دل ساده ام كه خواهد خورد
دوباره مثل هميشه فريب مي سوزد
نشسته اي به اميد كه؟ گـُر بگير اي عشق
هميشه آتش تو بي لهيب مي سوزد
تو اشتباه نكردي گناه آدم بود
اگر هنوز بشر پاي سيب مي سوزد
من آشناي تو بودم ولي ندانستم
غريبه ها دلشان هم غريب مي سوزد
براي من فقط اين دل ز عشق جا مانده است
كه با نگاه شما عن قريب مي سوزد